مدرسه

تربیت ، پرورش و آموزش مدرسه کلاس درس ریاضی علوم فارسی

مدرسه

تربیت ، پرورش و آموزش مدرسه کلاس درس ریاضی علوم فارسی

مدرسه

درباره آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت
کلاس اول دوم سوم چهارم پنجم و ششم ابتدایی

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مداد» ثبت شده است

جینو حوصله نوشتن نداشت. با اینکه عاشق مدرسه بود به خاطر مشق نوشتن از درس و مدرسه خسته می شد. او با خودش فکر می کرد کاش یک مداد جادویی داشتم و می توانستم با آن مشقهایم را بنویسم. آن وقت فقط مداد را روی دفتر می گذاشتم و خودش شروع به نوشتن می کرد. جینو غرق در فکر و خیال بود که یک دفعه ابر آرزوها درست بالای سرش قرار گرفت. ابر آرزوها روی سر جینو شروع به باریدن کرد و آرزوی جینو براورده شد. جینو صاحب یک مداد جادویی شد.

از فردای آن روز هر وقت جینو می خواست مشقهایش را بنویسد فقط مداد را روی دفتر می گذاشت مداد خودش شروع به نوشتن می کرد و جینو هیچ زحمتی نمی کشید. جینو حالا دیگر خیلی بچه ی زرنگی شده بود. مشق های او همیشه تمیزتر و بهتر از دیگران بود. جینو خیلی خوشحال بود و فکر می کرد اینطوری از همه زرنگتر می شود.

بالاخره مدرسه ی جینو با کمک مداد جادویی تمام شد و جینو معلم شد. جینو به عنوان معلم وارد مدرسه شد. او می خواست به بچه های مدرسه درس بدهد. ولی او که یک مشکل بزرگ پیدا کرده بود. او اصلا بلد نبود چیزی بنویسد. دستخط او از دستخط خرچنگها و قورباغه ها هم بدتر بود. وقتی جینو می خواست پای تخته چیزی بنویسد همه ی بچه ها به او می خندیدند. دست جینو به نوشتن عادت نداشت.

حالا جینو یک معلم بی سواد بود او تازه فهمیده بود کسی که زیاد می نویسد بیشتر یاد می گیرد و دستخط بهتری هم پیدا می کند. حالا آقای معلم بعد از این همه سال تازه مجبور شده است دوباره از اول درس بخواند. حالا او کلاس اول است.

  • تحققی
تأثیر مداد سیاه در آینده دو کودک:

اولی را تبدیل به دزدی حرفه ای کرد.
و اما دومی را تبدیل به مدیربزرگترین مرکز خیریه شهرش نمود !

1-روزی در دفتر یک وکیل نشسته بودم که با بزرگترین سارق حرفه ای آشنا شدم !

ازاو پرسیدم چگونه به اینجا رسیدی؟

با تبسمی گفت :سببش مادرم بود, گفتم چگونه؟

گفت: چهارم ابتدایی بودم وروزی از مدرسه بازگشتم در حالی که مداد سیاهم گم شده بود.

هنگامی که مادرم فهمید سخت مرا تنبیه کرد ومرا غیر مسوول وبی حواس و ... خطاب کرد آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم!

ومدادهای دوستانم را بردارم ! روز بعد نقشه ام را عملی کردم ،وهر روز یک دو مداد کش می رفتم تا اینکه تا پایان ترم از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم

ابتدای کار خیلی با ترس اینکار را انجام می دادم ولی کم کم بر ترس غلبه پیدا کردم و ازنقشه های زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستام می دزدیدم وبه خودشان می فروختم !

بعد از مدتی اینکار برایم عادی شد ! تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم وکارم را تا کل مدرسه ودفتر مدیر توسعه دادم

خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه ای بود !

تا اینکه سارق حرفه ای شدم !


2- پسرم دوم دبستان بود روزی از مدرسه بازگشت در حالی که مداد سیاهش را گم کرده بود

گفت مدادم را گم کردم.گفتم خوب چکار کردی بدون مداد؟

گفت از دوستم مداد گرفتم ! به او گفتم: خوبه ،دوستت از تو چیزی نخواست؟ خوراکی چیزی ؟

گفت :نه. چیزی از من نخواست !

گفتم پس او نیکی های زیادی را سود کرد ،ببین چقدر زیرک است !

تو چرا اینقدر نیکی جمع نکنی؟ گفت چگونه من هم نیکی جمع کنم ؟

به او گفتم دو مداد می خریم یکی برای خودت ودیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود و آن مداد اضافی را (مداد نیکیها) مینامیم!

اون مداد را به کسی که مدادش گم میشود می دهی و بعد از پایان درس پس می گیری!

پسرم خیلی شادمان شد و شادیش بعد از عملی کردن این پیشنهاد چند برابر شد!

طوریکه درکیفش تاشش مداد برمیداشت
که به نفرات بیشتری کمک کند ! وعجیبترآنکه سطح علمی درسش بسیار رشد کرد!

و علاقه اش به مدرسه چند برابرشد وستاره کلاسش شد ! بطوریکه همه او را صاحب مدادهای ذخیره میشناختند!

وهمیشه ازاو کمک می گرفتند!

حالا بزرگ شده وازنظر علمی درسطح عالی قرارگرفته وتشکیل خانواده داده واکنون صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهرمان است !

پس در تربیت مان خیلی مراقب رفتارمان باشیم !!!
  • تحققی